جشن تولد گرفته ام...
مــن و يك آغوش تنهـــــا...
و يك عود سوزان
و هجده ســـال زندگي اي كه به گذشته ها پيوســت
من و خلــوار خلــوار آرزو
...اين جا تاريكي و بوي عــــــــــود و كلي خاطره،شب ميلاد مرا جشن گرفته اند...
و تويي كه در فاصله ها قلب مرا،ربوده،در دستانت داري...
امشب شب ميلا من است
كسي نيست...
من هستم و يك مشت نفس هايي كه كشيده ام
و يك راه...كه انتظار مرا مي كشد...
من هستم و هجده خورشيد خفته...
و چند طلوعي مانـــده...
من هستم و گويا مــــن...!
zohi
91.7.29
ساعت 1 بامداد